زندگي همين شعر است

 

 

زندگي همين شعر است مثل قصه‌اي كوتاه
قصه‌اي كه هر روزه تازه مي‌شود ناگاه


صبح خانه خميازه كوچه‌هاي خواب‌آلود
باز كفشهايم كو مي‌زند صدايم راه


از سر حكيميه تا ته نظام آباد
با درشكه مي‌آيد باز ناصرالدين شاه


حوض و ماهي و گلدان عطر پونه در ايوان
عشق مانده در هشتي غم نشسته در درگاه


تق تق عصا پيچيد آي حاجيه خانم
يك غريبه مي‌آيد يك غريبه يا الله


شعر را نمي‌فهمند اهل خانه خورشيد
بغض مي‌كند شاعر خيره مي‌شود در ماه

 

 

 

هر روز

 

 ۱-

 

هر روز

هزاران نفر

 غرق می شوند

 اما دریا هنوز تمام نشده است

 

۲-

 

امروز روزتولد دریاست

ابرها برای چه تیره پوشیده اند؟

 

 ۳-

 

آدم

این سه حرفی سیاه و سفید

نشسته است و به چه می اندیشد ؟

 

 

 

باران دور می شود از دستهایت

 

 

باران دور می شود از دستهایت

چشمهایت را در بیاور

کفشهایت را بپوش

 

فرشته ای دامن می تکاند

و ابری از دور می آید

کتابت را ببند

آغوشت را باز کن

 

 

 

نقش مردمان برملا شده ، لوح هاي نيمه كاره – سنگها -

 

 

نام هاي  تو رهاست همچنان ، بر بلندي مناره سنگها

بر تمام لوح هاي ناتمام، روي سينه هزاره سنگها

 

تو رها از آسمان و از زمين ، آن سوي بهشت ودوزخي يقين

كاين چنين دويده اند درپي ات ، از ستاره تا ستاره سنگها

 

ما ولي چنان هميشه خسته ايم ، در تبوك يا احد شکسته ايم

- كوه هاي پيش از اين كه همچنان ، مانده زير پاي پاره سنگها -

 

جبرئيل خسته اي به دوشمان ، خواب كوه خالي از خروشمان

خفته اند ايه هاي بي زبان ، در ميان گاهواره سنگها

 

اندكي خدا زده خدا شده ، اندكي به خاك مبتلا شده

نقش مردمان برملا شده ، لوح هاي نيمه كاره – سنگها -